سفارش تبلیغ
صبا ویژن
ادامه ... - آموزش دانشجویان




جلای این دلها ذکر خدا و تلاوت قرآن است . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
کل بازدیدها:130309 .:. بازدید امروز:10 .:. بازدید دیروز:10

درباره خودم
ادامه ... - آموزش دانشجویان
آموزش دانشجویان
مطالب با دید آموزشی است و نکاتی درخصوص قرآن و ائمه اهل بیت(ع) در این وبلاگ درج می‏شود.
 

لینک به لوگوی وبلاگ
ادامه ... - آموزش دانشجویان
 

لوگوی دوستان
 

لینک دوستان
 

جستجو در متن وبلاگ

جستجو:
 

آرشیو
 

نغمه‌ها
 

با ما بگویید...ا
 

راضی هستید؟
 

وضعیت وبلاگ در یاهو
 

دیکشنری آنلاین
 
   ادامه ...
  • شنبه 89/2/25 ساعت 9:58 صبح

    فیلم برداری می کردند، گفتند: نوار تمام شد

    گفت: «وَ تَمّت کَلمهُ رَبّک؛ و کلام پروردگار تو در راستی و عدالت در حدّ کمال است. »22

    فیلمبردار گفت: معذرت می خواهم

    جواب داد: « لا تَعتذِروُا الیَوم؛ در آن روز پوزش مخواهید. » 23

    گفتم: پسر! مرا گیج کردی

    گفت: «تَرَی النّاس سُکاری؛ و مردم را چون مستان می بینی. » 24

    پدرش گفت: ایشان آقای قرائتی است؛ خوب با او حرف بزن

    گفت: « ما قلتُ لَهُم اِلاّ ما اَمَرتَنی؛ من به آنان جز آن چه تو فرمانم داده بودی نگفتم. » 25

    مردم شروع کردند به خندیدن

    گفت: «وَ تَضحَکون و لا تَبکون؛ و می خندید ونمی گریید؟ » 26

    گفتم: می آیی برویم خانة ما ؟

    گفت: «حَتّی یَأذنَ لی أبی؛ تا پدر مرا رخصت دهد. » 27

    گفتم: من خیلی تورا دوست دارم

    گفت: «سَنَنظُرُ اصدَقت اَم کُنت من الکاذبین؛ گفت: اکنون بنگریم که راست گفته ای یا در شمار دروغ گویانی. » 28

    گفتم: می خواهم تو را بخورم

    گفت: « اَیُحِبُّ اَحدکُم اَن یَأکُل لَحم أخیه مَیتاً؛ آیا هیچ یک از شما دوست دارد که گوشت برادر مردة خود را بخورد؟ » 29

    گفتم: پسر! این همه حرف را از کجا یاد گرفتی؟

    گفت: « ذلکما ممّاعلّمنی ربّی؛ این تعابیر چنان که پروردگارم به من آموخته است. » 30

    گفتم: دوست داری راه کربلا باز شود تا بروی؟

    گفت: « انّی احببتُ حُبّ الخَیر؛ من این ها را به خاطر پروردگارم دوست دارم. » 31

    گفتم: خسته شدی؟

    گفت: « لا یَمَسُّنا فیها نَصب؛ در آن جا رنجی به ما نمی رسد. » 32

    گفتم: آیا حج ما قبول است؟

    گفت: « اِنّما یَتَقَبَّل الله ُمِن المُتَّقین؛ خدا عمل پرهیزگاران را می پذیرد. » 33

    یک پیراهن عربی پوشیده بود، گفتم: این پیراهن عربی را بیشتر دوست داری یا لباس ایرانی را؟

    گفت: « وَ لِباسُ التَّقوی ذلک خَیر؛ و جامة پرهیزگاری از هر جامه ای بهتر است. » 34

    گفتم: پدرت را بیشتر دوست داری یا مادرت را؟

    گفت: « و بِالوالدین احسانا؛ و به پدر و مادر خویش نیکی کنید. » 35

    گفتم: یک دعا به ما کن،

    گفت: « ربَّنا اغفرلنا و لا خواننا الذّین سَبَقونا بالایمان؛ ای پروردگار ما، ما و برادران ما را که پیش از ما ایمان آورده اند ، بیامرز. » 36

    یک آیه از او پرسیدند که کجاست؟

    گفت: سوره اعراف.

    گفتند: نخیر، قَصص،

    گفت: أعراف.

    خیلی اصرار کردن ،

    باز گفت: أعراف.

    قرآن را باز کردند و دیدند حق با او است تا گفتند: حق با این بچه است،  

    گفت: «لَقَد کُنتَ فی غَفلهٍ مِن هذا؛ تو از این غافل بودی. » 37

     لباس احرام روی دوشم بود، کنار رفت و سینه ام پیدا شد،

    گفت: « وَ لا یُبدینَ زَینتَهُنَّ؛ و زینت های خود را آشکار نکنند. »38

    لباسم را کشیدم روی سینه ام ، پس از مدتی دوباره کنار رفت، و فراموش کردم،

    گفت: « وَ لورُدُّوا لَعادوا لِما نُهُوا؛‌ اگر آنها را به دنیا باز گردانند، باز هم به همان کارها که منعشان کرده بودند باز می گردند. » 39

    مسئول خیمه ها که از خاندان سعودی بود، بی سیم به دست آمد؛ به علم الهدی گفتند: ایشان رئیس همة خیمه‌های ایرانی است،

    گفت: « وَ لو لا اِذ دَخلتَ جَنَّتک قُلتَ ما شاءالله؛ چرا آنگاه که به باغ خود در آمدی نگفتی: هر چه خداوند بخواهد؟ » 40

    آیت الله غیوری گفتند: من در ایران چنین و چنان می کنم،

    گفت: « ولا تَقولنَّ لِشیءاِنّی فاعلُ ذلک غَداً اِلاّ اَن یَشاءالله؛ هرگز مگوی: فردا چنین می کنم، مگر خداوند بخواهد. » 41

    پرسیدند: مکه چه طور جای است؟

    گفت: « بَلدَهُ طَیّبَهُ وَ ربُّ غَفُوُر؛ شهری خوش و پاکیزه و پروردگاری آمرزنده. » 42

    پرسیدند: آیا داماد می شوی؟

    من گفتم: بچة 5 ساله که معنای داماد را نمی فهمد،

    گفت: چرا نمی فهمم؟ « فَفَهَّمناها سُلیمان؛ واین شیوة داوری را به سلیمان آموختیم. » 43

    سؤال شد: سواد داری؟

    گفت: « ما کنت تدری ما الکتاب و لا الایمان؛ تو نمی دانستی کتاب و ایمان چیست. » 44

    گفتم: می آیی پسر من شوی؟

    گفت: « و ولد وما ولد؛ وقسم به پدر و فرزندانی که پدید آورد. » 45

    گفتم: من تو را خیلی دوست دارم،

    گفت: « عَسی ان تُحبّوا شیئا و هو شرٌلکم؛ شاید چیزی را دوست داشته باشید و برایتان ناپسند افتد. » 46


      دل ما را با نظری شاد کنید ( )


  •    لیست کل یادداشتهای این وبلاگ
     
    جلوگیری از تفرقه
    یا ارحم الراحمین
    معلم قرآن
    یا حسین(ع)
    «ادامه مطلب» یا حسین (ع)
    قرآن برای همه
    جملات کوتاه از آدمهای بزرگ
    سخنی با خدا
    یا حسین شهید درود خدا بر تو و خاندان پاکت
    بسم الله
    تابلو
    دیدگاه امام خمینی(ره) درخصوص قرآن
    [عناوین آرشیوشده]